نی نی جووووووون

38 هفته و یک روز...

عشقم سلام! گل پسر نازم خوبی؟ عیدت مبارک... امروز عید غدیر هست. روز عید برای همه ی شیعیان و روز عید تو و بابایی... سیدحسین من، پسر من، عشق من، عیدت مبارک... ایشالله همیشه در راه ولایت امیرالمومنین قدم برداری. اینم ماچ روز عید... دیروز وقت دکترم بود. آخرین ویزیت. یه کم استرس بهم داد سر گوش دادن قلبت که خیلی طول داد برعکس همیشه... بعد هم یه سری سوالات و اینکه حواسم به تکون خوردنت باشه اگه کمتر از 4 بار در ساعت بعد غذا بود باید زودتر برم واسه سزارین... شنبه صبح باید برم بستری بشم. کمتر از یک هفته دیگه مونده... اما این هفته: تغییرات مامانی: قد: 160 سانتیمتر وزن: 82.100 کیلوگرم ...
21 مهر 1393

37 هفته و یک روز...

سلام پسر خوبم! چاقالوی من خوبی؟ خوب چاقالو شدی و مامانی خوشحاله... هفته ی پیش رفتم پیش خانوم دکتر و سونو نوشت رفتم یه جای معمولی انجام دادم و گفت که سه کیلو شدی، خوشحال شدم. بهم هم گفت یه کم دیگه وزن اضافه کنم. گفت که دفعه ی بعدی هم ویزیت آخره و نامه هم داد برای بیمارستان... 26 مهر قراره به دنیامون قدم بذاری و زندگیمون رو شیرین تر کنی عشقم... اما زود برم سر اصل مطلب: تغییرات مامانی: قد: 160 سانتیمتر وزن: 81.600 کیلوگرم دور شکم: 108 سانتیمتر تغییرات: وزنم 600 گرم اضافه شده و دور شکمم هم یک سانت... علائم: خوابم یه شدت به هم ریخته و عصبی هم هستم. سریع هم گریم میگی...
14 مهر 1393

36 هفته و یک روز...

سلام گل پسر! عشق منی توووووووووو با این تکون خوردن ها و شیطنت هات... شبا میشینیم و با بابایی تکون خوردن هات رو نگاه میکنیم و کلی می خندیم. آفتاب بالانس میری. قر میدی. پشتک میزنی. یه لحظه آروم و قرار نداری که... بریم سراغ این هفته: تغییرات مامانی: قد: 160 سانتیمتر وزن: 81 کیلوگرم دور شکم: 107 سانتیمتر تغییرات: وزنم 300 گرم اضافه شده. دوست ندارم زیاد بشم. فردا هم وقت دکترمه نباید زیاد باشم. گرچه خانوم دکتر گفت یه کم وزن بگیر. دیگه تغییری نداشتم. علائم: خیلی زیاد فکر و خیال میکنم. خواب زیاد می بینم. یکی دو شب پیش که بیدار شدم دیدم دارم گریه میکنم تو خواب. دلم هم خیلی گرفته. خ...
7 مهر 1393

35 هفته و یک روز...

سلام پسرم! خوبی؟ مامانی دلش تنگه برات... خسته و بی حالم که هستم. هفته ی قبل به جای چهارشنبه، سه شنبه رفتم دکتر. آخه خیلی تو فکر بودم که دکتر روز 21 مهر که عید غدیر هست قبول کنه و تو رو به دنیا بیاره. اما دکتر نظرمو عوض کرد. حرفاش هم واقعا منطقی بود و گفت برای سلامتی تو باید سر وقت به دنیا بیای. دیگه این هفته ها فقط میام و شرایط رو می نویسم برات... تو ببخش که مامانی بی حوصله اس... تغییرات مامانی: قد: 160 سانتیمتر وزن: 80.700 کیلوگرم دور شکم: 107 سانتیمتر تغییرات: واااااای وزنم خیلی زیاد رفته بالا. یک کیلو و صد گرم!!! دور شکمم یه سانت اضافه شده. باید وزنمو کنترل کنم دوباره....
31 شهريور 1393

34 هفته و یک روز...

سلام عشق مامان! خوبی؟ من که خوب نیستم. آخه همش به فکر تو هستم و منتظرتم.تازه مثلا دکتر گفت استراحت کنم. بدتر از قبل کار میکنم. خوب میخوام همه چی رو آماده کنم برای اومدنت... بعد هم چند روزه رفتم تو فکر که ای کاش خانوم دکتر 21 مهر تو رو به دنیا بیاره که روز عید غدیر هست و عید سادات... میخوام باهاش صحبت کنم ولی فکرم خیلی مشغوله. میگم اگه قبول نکرد برم یه جای دیگه ولی خوب از طرفی هم میترسم جز دکتر خودم به کسی اعتماد کنم. خیلی فکرم درگیره. حالا 4 شنبه ببینم چی میشه و دکتر چی میگه. بریم سراغ این هفته: تغییرات مامانی: قد: 160 سانتیمتر وزن: 79.600 کیلوگرم دور شکم: 106 سانتیمتر تغییرات: وزنم خ...
24 شهريور 1393

33 هفته و یک روز...

سلام آقا سید کوشولووووووو! خوفی؟ پسر پر تحرک و شاد من چطوره؟ قربونت برم. چهارشنبه دکتر رفتم و بهم گفت که باید مایعات بیشتری بخورم و استراحتم رو بیشتر کنم چون یه درصد کمی احتمال زایمان زودرس دارم به دلیل اینکه طول سرویکسم رو مرز بود. مایعات هم چون مایع آمنیوتیک کم بود ولی نه خیلی... گفت آهن هم دیگه یه دونه بخورم. منم عجب استراحت کردما!!! تو این چند روز کلی خرید و آماده کردن یخچال و درست کردن حبوبات و گوشت و ... کمرم شکست انقدر کار کردم. تو هم تا می نشستم منو میزدی. به بابایی میگفتم ببین داره میزنه که بگه چرا منو خسته کردی انقدر؛ بابایی هم ذوق می کرد. این هفته اتاقت کامل مرتب شد و منم از اتاقت ع...
17 شهريور 1393

32 هفته و یک روز...

پسر قشنگم سلام! ماشاالله ماشاالله... میگم تو اصلا قصد نداری خسته بشی ها. دو سه روزه کلا فکر کنم نخوابیدی. همش دست و پات تو دلم تکون میخوره. به این کارات ادامه بده که دل مامانی به این تکون خوردنات خوشه تا لحظه ای که روی ماهت رو ببینم. دو روز پیش دوتا از خاله ها که تو دلشون نی نی دارن اومدن خونمون. سه تایی که همدیگه رو دیده بودین کلی با هم شلوغ کردین و دل مامانی ها همش تکون میخورد. یه کم بافتنی بهشون یاد دادم تا اونا هم برای نی نی هاشون لباس بباقن ولی فعلا قرار شد من براشون ببافم بعد که خوب یاد گرفتن برای نی نی هاشون ببافن. حالا بریم سراغ این هفته: تغییرات مامانی: قد: 160 سانتیمتر وزن: 79 کیلوگرم...
10 شهريور 1393

31 هفته و یک روز...

سلام جیگرک! خوبی مامانی؟ من که خیلی حس خستگی دارم. پارسا رو بردیم این هفته خونه اشون؛ تو مدتی که بود کلی کار کردم و شبها خیلی پاهام درد می گرفت. تو هم که شیطوووووووون. فکر کنم دوست داشتی بیرون می بودی تا بتونی بازی کنی و شلوغ کنی و همه جا رو به هم بریزی. شایدم حسودی می کردی که بابایی داره با پارسا بازی می کنه. حسودی نکنی یه وقت هاااا... حالا تو بیا ببین بابایی چقدر تو رو دوست داره و باهات بازی های قشنگ و بامزه می کنه که هیچ بابایی از این بازی ها بلد نیست اصلا... بلههههههه این جوریاس... چهارشنبه رفتم دکتر همه چی خوب بود و برام سونوگرافی نوشت که تو این هفته برم انجام بدم. یعنی پنج شنبه. قرص آهن هم تموم کرده بو...
3 شهريور 1393

30 هفته و یک روز...

عشقممممممم سلامممممم! چطوری نفسم؟ امروز با ورود به هفته ی 31 به ماه هشتم هم وارد شدیم و تا دو ماه دیگه باید صبر کنیم تا بتونیم همدیگه رو ببینیم. این روزا حتی بابایی هم دیگه طاقتش تموم شده و شبا کلی باهات حرف میزنه و شوخی میکنه و درد و دل و خلاصه هر دوتامون بی صبرانه منتظرتیم که زود بیای. تغییرات مامانی: قد: 160 سانتیمتر وزن: 78 کیلوگرم دور شکم: 103 سانتیمتر تغییرات: وزنم 100 گرم نسبت به هفته ی قبل زیاد شده که محسوس نیست ولی نباید برم بالا. دور شکمم تغییر نکرده... علائم: بدخوابی اومده سراغم که البته بیشترش بخاطر سر و صدای ساخت و ساز خونه بغلی هستش که بابایی رفته دعواشون کرده و حالا کم...
27 مرداد 1393